این کتاب روایت زندگی ونسان ونگوگ است. تاکنون هیچ نقاشی همچون ونگوگ چنین برانگیختۀ قدرت خلاقه ویرانگر خود نبوده است و هرگز طغیان درونی خلاقیت بدینگونه او را از رسیدن به سرخوشی و نیکبختی باز نداشته است. ونسان ونگوگ هنرمندی نابغه بود و زندگیاش، کشمکشی وقفهناپذیر با فقر و نومیدی و جنون.
قسمتی از متن کتاب:
دخترک عادت کرده بود که از اشخاص به طرزی سخن بگوید که گویی در اتاق حضور ندارند. ونسان آب دهان فروبُرد. رفتارش هم مانند تنش زَمخت بود و گویی واژگان مناسبی برای پاسخ گفتن به اورسولا پیدا نمیکرد. با هم به حیاط رفتند. صبح روزی سرد از آغاز بهار بود، ولی از شکوفه کردن درختان سیب چندی میگذشت. باغچهیی، خانهی آن مادر و دختر را از کودکستان جدا میکرد. ونسان، چند روز پیش، تخم شقایق و نخود کاشته بود. گل اسپرک سبز شده و از زمین سربرآورده بود. ونسان و اورسولا در دوسوی آن چمباتمه زدند و سرشان تقریبا مماس شد. موهای اورسولا عطر طبیعی تندی داشت.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.